جدول جو
جدول جو

معنی تب لرز - جستجوی لغت در جدول جو

تب لرز
(تَ لَ)
مخفف تب لرزه. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجۀ حرارت سریعو شدید است و با لرز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجۀ مسمومیت، سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجۀ حرارت محیطی بدن پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجۀ حرارت خون است تولید لرز مینماید. (از فیزیولوژی کاتوزیان ج 2 ص 245) :
آفتاب از کفش به تب لرز است
کانجم جود فتح باب کند.
خاقانی.
رجوع به تب لرزه و تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
تب لرز
مالاریا
تصویری از تب لرز
تصویر تب لرز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب رز
تصویر آب رز
آبی که از شاخه های بریدۀ تاک بچکد، باده، می، برای مثال آب رز باید که باشد در صفا چون آب زر / گر ز زرّ مغربی ساغر نباشد گو مباش (ابن یمین - ۱۱۶)، آب زهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب بر
تصویر تب بر
هر دارویی که تب را قطع کند یا تخفیف بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب لرزه
تصویر تب لرزه
مالاریا، تب و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبارز
تصویر تبارز
مبارزه کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب لازم
تصویر تب لازم
در پزشکی بیماری سلّ، تب دق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب زرد
تصویر تب زرد
در پزشکی بیماری عفونی ناشی از نوعی ویروس که در اثر گزیدن پشۀ مخصوص سرایت می کند و با یرقان و استفراغ های شدید همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سا)
که تب برد. که تب قطع کند. دافع تب. قاطع حمی. که علاج تب کند، دارویی تب بر. هر دوا که قطع تب کند. دواهای تب بر: کتین، پوست بید، اکالیپتوس. خینورمین بهترین تب برها است. آتبرین در مالاریا تب بر است
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ گَ)
حمای صالب. تب گرم یعنی در وی لرزه و سرما نباشد. (بحر الجواهر). مقابل تب سرد:صلب تب گرم شدن. (تاج المصادر بیهقی) :
روز پنجم به تب گرم و خوی سرد فتاد
شب هفتم خبر از حال دگر بازدهید.
خاقانی.
سرد است زهر عقرب از بخت من مرا
تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).
رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان مرغابخش اهواز. دارای 70 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
آب باز. شناگر. سباح، ملاح
لغت نامه دهخدا
(آبْ، بُ)
نام شعبه ای از رود کارون
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ لَ)
تبی که همراه لرز است. تب توأم با لرز. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
که تب آورد. هوا یا جایی که بیماری تب آورد. مالاریایی: اراضی مجاور باتلاقها و زمینهای باتلاقی تب خیزند. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ زَ)
نوعی بیماری توأم با تب که در معده و امعا تولید عفونت میکند و بر اثر گزیدگی یک نوع پشه در انسان حادث میشود وپوست بیمار را زرد کند. این بیماری را ’ومیتو نگرو’ یا ’تیفوس آمریکا’ هم مینامند. رجوع به تب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ سَ)
نافض. تب لرزه. (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزۀ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات) (: سکیینج) نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ایشان ز رشک، در تب سرد آنگهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان.
_ (l50k) _
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 335).
رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ زِ)
حمای لازم. تب بندی. تب دائم. تب یک بندی، گاه از آن سل اراده کنند. رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ زَ / زِ)
حمی نافض. و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض. (منتهی الارب). راجف. (منتهی الارب). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). به اضافت ’تب لرزه’ و قطع اضافت ’تب لرزه’ هر دو آمده است. (آنندراج) :
به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد.
عنصری (از آنندراج).
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال.
خاقانی.
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزۀ تناتتنانا برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143).
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک.
خاقانی.
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
نظامی.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب لرزه افتاد البرز را.
نظامی.
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه.
سعدی.
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبارز
تصویر تبارز
با یکدیگر بیرون شدن بجنگ، بر روی یکدیگر برون شدن به جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب لرزه
تصویر تب لرزه
تب نوبه، مالاریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب آز
تصویر تب آز
حرارت طمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب بر
تصویر تب بر
هر داروئی که تب را قطع کند یا کاهش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رز
تصویر آب رز
شراب باده می، آب زهر. آب رز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب لرز
تصویر شب لرز
هو بره یقه دار از انواع پرندگان (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
آب باز شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب لازم
تصویر تب لازم
ششمار از بیماری ها جشن درد باریک بیماری سل، تب همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
((وَ))
شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تب لرزه
تصویر تب لرزه
((تَ لَ زِ))
تب نوبه، بیماری گرمسیری که بر اثر گزش پشه آنوفل در بدن انسان پدید می آید و با تب و لرز و عرق شدید و متناوب همراه است، مالاریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تب بر
تصویر تب بر
((تَ. بُ))
چیزی که تب را قطع کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تب بر
تصویر تب بر
آنتی پیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبولرز
تصویر تبولرز
آنفولانزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تب لرز، مالاریا، تب نوبه، نوبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تب آور
متضاد: تب زدا، تب ریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی حشره
فرهنگ گویش مازندرانی